جدول جو
جدول جو

معنی داو کردن - جستجوی لغت در جدول جو

داو کردن
(پَ شُ دَ)
داو یافتن. بمراد رسیدن. بمراد نقش نشستن
لغت نامه دهخدا
داو کردن
بمراد رسیدن
تصویری از داو کردن
تصویر داو کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داد کردن
تصویر داد کردن
داد کشیدن، داد زدن، فریاد کردن، بانگ بلند برآوردن، از روی داد حکم کردن، اجرای عدالت کردن، برای مثال دل از بند بیهوده آزاد کن / ستمگر نه ای داد کن داد کن (نظامی۵ - ۸۵۴) شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد / قدر یک ساعت عمری که دراو داد کند (حافظ - ۳۸۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دان کردن
تصویر دان کردن
از پوست درآوردن دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
بسیار گرم کردن، گرم و سوزان ساختن، با آهن تفته جایی از بدن انسان یا حیوانی را سوزاندن، با آلت فلزی که در آتش سرخ شده در کفل چهارپایان علامت گذاشتن که شناخته شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درو کردن
تصویر درو کردن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن
فرهنگ فارسی عمید
(یِ خوَد / خُدْ کِ کَ / کِ دَ)
تسویم. (دهار). وسم. (تاج المصادر) (دهار). حسم. (ترجمان القرآن). کی ّ. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). سمه. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). صماح. (منتهی الارب). تحویر. (تاج المصادر). آهن تفته برای نشان حیوان بر پوست نهادن. سوختن جزئی از پوست تن با آهنی تفته یا چیزی مانند آن و این در حیوان چون اسب و استر وشتر و گوسفند و غیره نشانی است گم نشدن او را. داغ کشیدن. داغ نهادن بر. داغ زدن. نشان کردن و بر بدن حیوان اثر سوختگی با آلت داغ پدید آوردن:
هرچه زینسو داغ کرد از سوی دیگر هدیه داد
شاعران را با لگام و زائران را با فسار.
فرخی.
ران خورشید را بدان آتش
داغ شاه جهان کنید امروز.
خاقانی.
نام خود داغ کرد بر رانش
داد سرهنگی بیابانش.
نظامی.
اگر برگ گلی بیند درین باغ
بنام شاه آفاقش کند داغ.
نظامی.
تطنیه، داغ کردن در پهلوی شتر. تکشیخ، داغ کردن بر تهیگاه. تحجیر، داغ کردن گرداگرد چشم شتر به آهن مدور. لعط، داغ کردن بر پهنای گردن. الجام، داغ کردن به داغ لجام. هقع، داغ کردن چیزی را. تسطیع، داغ کردن گردن شتر در درازی. (منتهی الارب) ، به آهن تفته سوختن بشره علاجی را یا نشان کردن را. داغ نهادن بر. سوختن جزئی از پوست تن با آهن تفته یا چیزی مانند آن و آن نوعی مداوا و معالجه و دارو کردن است: کی ّ. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). اکتواء:
هرآن ریش کز مرهم آید براه
تو داغش کنی بیش گردد تباه.
اسدی.
و باشد که به داغ کردن حاجت آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اکتیاء، داغ کردن خود را. استکواء، داغ کردن خواستن. (منتهی الارب).
- به داغ کسی کردن کسی را، داغی که نشان و نام کسی دارد بر اندام آنکه داغ خواهد شد نهادن. با نهادن آهن تفتۀ نشان داربر اندام کسی وی را بندۀ آنکس که نام او بر داغ منقوش است کردن:
با خویشتن ببر دل ما کز سگان اوست
امشب به داغ او کن و فردا بما رسان.
خاقانی.
، ریش کردن. نشاندار ساختن. از گونۀ طبیعی بگردانیدن: و سبب ریش روده یا خلطی تیزست یا شور یا دارویی تیز که بروده ها بگذرد و روده را برندد و یا بر سطح روده درآویزد و روده را بگزد و داغ کند پس بقوت دفع دافعه یا بقوت ثقل که بدو رسد از آن موضع جدا گردد و موضع مجروح شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، با آلت داغ سوختن اندام یا چشم کسی مجازات را:
همه داغ کن بر سر انجمن
مبادش زبان و مبادش دهن.
فردوسی.
دو چشمش کند داغ آن بدکنش
وزآن پس برآرند هوش از تنش.
فردوسی.
بیفکند بینی و دو گوش مرد
بده جای پیشانیش داغ کرد.
اسدی.
ابوالفوارس او را بنواخت و گستاخ گردانید پس او را بگرفت و چشمها داغ کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). بکتوزون دعوتی ساخت و علت مهمی در میان آورد که بمعاودت و مساودت امیرابوالحرث حاجت بود او را بدین حیلت حاضر کردند و بگرفتند و چشم جهان بین او داغ کردند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، گرم کردن. از برودت و سردی برآوردن:
چونکه شد خورشید و ما را کرد داغ
چاره نبود بر مقامش از چراغ.
مولوی.
سخت گرم کردن. بدرجۀ سوزان گرم کردن. نیک گرم کردن چنانکه آب یا طعامی سرد را، گرم کردن چنانکه روغن را در تابه بر آتش و جز آن، حسرت چیزی نهادن بر.، سوختن از غم و دردی. اندوهگین ساختن. تفاندن از المی:
هر دل که غم تو داغ کردش
خون جگر آمد آبخوردش.
خاقانی.
عشق توام داغ چنان میکند
کآتش سوزنده فغان میکند.
عطار.
- پشت دست را داغ کردن، توبه کردن که دیگر چنین نکند. دیگر بار و هرگز این کار نکردن.
- داغ کردن با کسی،با او قراری استوار دادن.
- داغ کردن کاغذ کبود. رجوع به داغ کاغذ شود:
کاری نیاید از چرخ جز بیدماغ کردن
این کاغذ کبودی است از بهر داغ کردن.
ایما (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دْ / دِ کَ دَ)
انصاف. قصد. (تاج المصادر بیهقی). اقساط. (ترجمان القرآن جرجانی). عدل. (تاج المصادر بیهقی). داد دادن. عدل کردن. عدالت ورزیدن. مقابل ستم کردن: و یا به کسی ستمی رساند و چنان داند که داد کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98).
داد کن کز ستم بدرد رسی
در جهان این سخن پدیدار است.
ناصرخسرو.
چون داد کنی خود عمر تو باشی
هرچند که نامت عمر نباشد.
ناصرخسرو.
ایزد نکند جز که همه داد ولیکن
خرسند نگردد خرد از دیدۀ اعور.
ناصرخسرو.
این داد کرد و آن ستم آورد عاقبت
هم حال دادگر ز ستمگر نکوتر است.
خاقانی.
دل از بندبیهوده آزاد کن
ستمگر نه ای، داد کن، داد کن.
نظامی.
داد کن از همت مردم بترس
نیمشب از تیر تظلم بترس.
نظامی.
ای ز تو خوش هم ذکور و هم اناث
داد کن المستغاث المستغاث.
مولوی.
هر که او از گذشته یاد کند
با دل خود به شرم داد کند.
اوحدی.
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
قدر یکساعت عمری که درو داد کند.
حافظ.
، آواز بلند برآوردن. داد زدن. فریاد کردن. داد کشیدن. فریاد کشیدن. آوای بلند برآوردن
لغت نامه دهخدا
گرم کردن، بسلامتی نوشیدن شراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوا کردن
تصویر دوا کردن
شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
آهن تفته برای نشان حیوان زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاو کردن
تصویر تاو کردن
گرم کردن، بسلامتی نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
((کَ دَ))
بسیار گرم کردن، سوزاندن موضعی به وسیله آلتی فلزی که در آتش سرخ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
للحرارة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
Bruise
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
contusionner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
打撲傷を負う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
چوٹ لگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
আঘাত পাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
ฟกช้ำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
kuvimba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
morarmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
멍들다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
चोट लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
חבלות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
blauwe plek krijgen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
magullarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
machucar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
受伤
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
siniak
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
забивати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
prellung verursachen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
ушибать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
contusione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی